#آخرین_پناه_پارت_81
- ..
با دستش رحیمیو حل داد که یه میلم تکون نخورد.
- هررررررررررییییی
رحیمی دستشو گرفتو تو یه حرکت سریع یه دور سامیارو چرخوند... پناه با خشم سرش فریاد زد
- چی کار میکنی؟؟؟
رحیمی با تعجب بهش نگاه کرد...پناه بلند تر جلو چشم همه دوباره داد کشید:
- توحق نداری به دوستای من دست بزنی..ولش کن..
رحیمی حسابی عصبی شده بود اما پناه عصبی تر بود دست سامیارو از تو دستش بیرون کشید:
- متاسفم سامیار همش تقصیر منه...
- چه خبره اینجا؟؟به توچه ؟؟چی میگی..؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از حرصش گفت:
- این رحیمی از این به بعد همیشه همراهمه بادیگارده
- بادیگارد براچی...؟؟؟
- بابام میگه منم سعی میکنم زیادی فوضولی نکنم بریم دیگه....
و7تایی به سمت کلاس راه افتادند کناردر تو دوتا ردیف سه نفره کنار هم نشستن پناه ودخترا جلو پسرا عقب...رحیمی هم اخرین صندلی نشست اما تمام لحظات کارهای پناهو بقیه رو زیرنظر داشت..وپناه هم نگاهای دخترارو میدید خودشم میدونست که رحیمی خیره کننده است اونم با داشتن بدنی ورزشکاری وتیپ مشکی ..یه لحظه رادینو با رحیمی مقایسه کرد اما از هر نظر رادین بهتر بود واینکه تونسته بود دلشو به دست بیاره... استاد سر کلاس اومد ..از میز اول که پناه بود شروع کردن به نوشتن اسماشون برگه دست به دست شد تا به دست رحیمی رسید رحیمی هم دادش به نفر کنار دستیش که توجه استادو به خودش جلب کرد
- تاحالا شمارو توکلاس ندیده بودم..!!!..
رحیمی بلند شد.
- من بادیگارد خانوم تمنا هستم
romangram.com | @romangram_com