#آخرین_پناه_پارت_7

پناه رو به جمع گفت:
- خب حالا با خیال راحت بخورید ...
بعد از خوردن ناهار بچه ها اماده رفتن شدند پناه انها را تا دم در همراهی کرد:
- حالا میموندید چه عجله ای ..
بردیا گفت:
- عجله چیه ساعت 5 انشاا.. یه زمان دیگه مزاحمتون میشیم ..تو نمیری؟؟
- نه بابا کجا برم زنه اینجاس...
- تاکی میمونه ؟؟
- 7و8 اینا که خونه تمیز شه دیگه
- باشه بای تا فردا...
- خداحافظتون
با رفتن بچه ها پناه مقابل تلوزیون نشست ...به جز سامیار بقیه دوستاش دوستای چند ساله بودن اما سامیار تازه چند ماه بود که به جمعشون اضافه شده بود البته جمع دوستانه اونم به خاطر کار خوبی که داشت..صدای مبایلش بلند شد.پدرش بود..
- سلام باباجون چیزی شده
- سلام دختره گلم نکنه یادت رفته امشب خونه ارش اینا دعوتیم هان؟؟
- ای وای اخه..
- اخه چی؟؟؟
- من نمیام خودتون برید!
- چرا؟؟

romangram.com | @romangram_com