#آخرین_پناه_پارت_66

وخشنود رویه مبل نشست وخوردنش رو ادامه داد..ضربه ای به در خورد سیا با سینی چای وارد شد..چای را مقابل پناه و اردوان گذاشت پناه گفت:
- کیفو وسایلمو میاری?روفرشه موند
- بله
واز دفتر بیرون رفت.. در همون موقع مبایلش که در جیبش بود زنگ خورد (رادین):
- سلام بله...
- سلام فکرامو کردم دیدم بهتر به فکر یه ماشین باشن همراهیم میکنی؟؟؟
پناه خنده ای کردو گفت: - حتما
- خب کی بریم کجا بریم....؟؟؟؟؟
- چقدر عجله داری ... امشب با اروین در موردش حرف میزنیم .. اخه اون نمایشگاه داره ..
- اهاااااان باشه پس...کاری نداری؟؟؟
- نه بای
- بای
تماسشو قطع کرد.. اردوان همونطور که به فاکتورها نگاه میکرد تمام حواسش پیش پناه بود پناه که متوجه این موضوع بود گفت:
- رادین بود ..من بهش گفتم که به فکر ماشین باشه الان زنگ زده بود که بریم دنبال ماشین بهش گفتم شب اروینو میبینیم از اون کمک میخوایم...
- اهان.. ضربه ای به در خورد ارمان کیف ووسایل پناه به دست وارد اتاق شد اونها رو جلو پناه گذاشت وبا ترس گفت:
- امری ندارید اردوان همونطور که سرش پایین بود گفت:
- نه میتونی بری ارمان خارج شد وپناه از جایش بلند شد بسته چیپسی برداشت وهمونطور که به سمت میز اردوان میرفت پرسید:
- بابا برا امشب کیا رو دعوت کردی؟؟؟

romangram.com | @romangram_com