#آخرین_پناه_پارت_65
- اول اینکه گفتید بچه... دوم صفت بچه که خراب کاریه وکثیف کاریه رو بهم نسبت دادی..میشه دوتا تازه با ارفاق خب دیگه چی میفرمودی..
تو چشماش خیره شود گفت:
- تو کیی دیگه..
- اونوخ شما؟؟
- سلام خانوم تمنا شما کجا؟؟ اینجا کجا؟؟؟
- من گالری اینجا گالری سوال بعد؟؟؟ سپس بلند شد ورو به سیا لبخندی زدولحنشو تغییر داد گفت:
- سلام سیامک خان انگاری فردی که استخدام کردید یکم که چه عرض کنم ..بی ادبه؟؟
سیا نگاهی به پسرک کردو گفت:
- آرمان تو چی کار کردی؟؟
آرمان ترسان گفت:
- من من هیچی به خدا نمیدونستم اشنا..
پناه غرید:
- دونسته و ندونسته تو حق نداری با کسی که تو این گالری هس اینجور رفتار کنی با این کارات باعث میشی هیچکی از دمه در اینجام رد نشه در ضمن من هر چقدرم سنم کم باشه به اندازه کم بودن عقل تو نیست..
پفکو با حرض از روی فرش برداشت که باعث شد چند تاش رویه زمینو فرش بریزه از لج بقیه شو هم روی فرش خالی کردو با کف دست روشون فشورد و لبخند کج ومسخره ای زدو گفت:
- اینجوری خوشگل تر شد...
و به سمته اتاقی که در گالری بود رفت.در اتاق و محکم بست که باعث شد اردوان سر از روی دفاتر مقابلش بردارد:
- چیزی شده...
- خودم حلش کردم...
romangram.com | @romangram_com