#آخرین_پناه_پارت_67

- خانواده عمو ارش خانواده اقای "فروتن"وچند نفر دیگه نمی شناسیشون...
- یس بفرمایید...
وبسته باز شده چیپسو مقابلش گرفت اردوان با دست پس زدو گفت: - ممنون دخترم پناه قیافه ای غمگینی به خور گرفتو گفت: - دست دخترتونو رد میکنید..
اردوان دستشو تو بسته فروکرد ومشتشو پر از چیپس بیرون کشید وگفت
- عاقبت تعارف بیش از حد وهمشو تو دهنش چپوند..در همون موقع مبایلش شروع به زنگ زدن کرد به ناچار پناه جواب داد:
- بله
- سروان احمدی از اداره اگاهی هستم...
- سلام اقای احمدی خوب هستید با زحمتای ما چی کار میکنید ...انشاا.. که خوش خبرید مگه نه؟؟
احمدی خنده ای سر دادو گفت: - چقدر تند تند حرف میزنید...یکی یکی بگید جواب بدم خوبم مرسی زحمت که نیس انجام وظیفه اس خوش خبریَم که باید بگم دیگه نیازی به بازجویی دوستاتون نیست..خانوم امینیو با یه دختر که سارق حرفه ای بوده دستگیر کردیم والان دارن به کلانتری منتقلشون میکنن پدر هستش..
- بله بله یه لحظه... وشادمانه مبایلو به طرف اردوان که منتظر بود گرفت:
- بابا امینیو گرفتن...
اردوان مبایلو گرفت ومشغول حرف زدن با سروان شد..پناه سریع مبایلشو برداشت از دفتر خارج شد که حرف زدنش باعث اذیت شدن پدرش نشود گوشه ای ایستاد وشماره رادینو گرفت:
- بله.. - سلام درسته من باعث شدم که وسایلاتو بزنن اما باید مژدگانی بدی ..میدی که مگه نه؟؟؟/
صدای رادین تو گوشی پیچید:
- چی شده؟؟؟
- ینی متوجه نشدی ؟؟ سکوت ...وپناه دوباره به حرف اومد:
- امینیو گرفتن خوده بابا بهت زنگ میزنه شایدم کلانتری...
وتماسو قطع کرد اصلا دلیل کارای رادینو نمیفهمید حتی نمیتونست به این که اون سالهای زیادی در کشوری بدونه احساست بوده هم ربط بده..انگشتش را روی اسم نسیم گذاشت:

romangram.com | @romangram_com