#آخرین_پناه_پارت_58
سپس دست دخترک را کشید وبه سمت دیگری رفتند . - توبرو بخواب من میرم کارخونه پیش عمو باشه؟؟ - باشه اگه خوابم برد.. رادین از خونه خارج شد وپناه به اتاق خواب قبلیش رفت اتاق تهی از وسایل پناه بود..روی تخت دراز کشید وبعد از لحظاتی خواب اورا ربود..
***
صدای جاروبرقی اهسته بود اما پناه را از خواب بیدار کرد ..همه جا تاریک بود خودش را از روی تخت پایین کشید به سمت کلید برق رفت وروشن کرد مانتوشو مرتب کرد کیفشو که پایین تخت افتاده بود برداشت ..مبایلشو در اورد 3بار نسیم 3 بار لعیا 4 سامیار 2 بار سیروان 3 بار بردیا زنگ زده بود..نسیم اس داده بود:
- هویییییییییییی مگه قرار نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لعیا: - کجایییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟ نگاهی به ساعت که 7را نشان میداد انداخت اه از نهادش بلند شد وبه خود غرید: - بخوابی بیدار نشی احمق چرا مبایلتو دیگه سایلنت کردی؟؟؟ ساعت 6 با بچه ها قرار داشت...سریع نگاهی به درون ایینه انداخت ابی به صورتش زد وپیش امینی که داشت دکوری وظرف های قیمتیو تمیز میکرد رفت:
- خانوم امینی کی کارتون تموم میشه
- الانا
به سامیار زنگ زد:
- چه عجب شیطونه میگفت جواب ندم
- واقعا متاسفم خوابم برده کسیم نبوده صدام کنه..کجایید؟؟ - خونه خاله میدونی که از کدوم وره؟؟
- عه اگه کافه اید منم بیام - بدو بدو مبایلشو درون کیفش انداخت روبه امینی گفت:
- من میرم اگه مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزنید باشه؟؟
- چشم به سلامت..
پناه از نگهبان خواست که براش ماشین بگیره ..سوار ماشین شد وبه کافه که در انجا با بچه ها قرار گذاشته بود رفت تازه یادش افتاده مقنعه سرشه اهی کشید..از دمه در شیشه ای کافه بچه ها که دور یه میزه شش نفره نشسته بودند دید ...گارسونی که اورا متوقف دید نزدش اومدو گفت:
- مشکلی پیش اومده؟؟؟؟؟؟
پناه از دید زدن دست کشید دستشو به علامت نه تکان داد وبه سمت میز رفت ..سیروان داشت یه داستان تعریف میکرد وهمه میخندیدن که با اومدنش خنده قطع شد به طعنه گفت:
- چیه لال شدید داشتید به من میخندیدین؟؟؟؟؟
دوباره صدای خنده بچه ها هوا رفت.. بین نسیمو بردیا نشست که باعث شد صدای شون به هوا بره بردیا گفت:
- عه چیکار میکنی اینهمه جا...
romangram.com | @romangram_com