#آخرین_پناه_پارت_59

- شما نمیتونید پیش هم بشینید خطر ناکید....
- عه اذیت نکن جونه خالت...
- نه خاله دارم نه عمو نه عمه نه داییی حالا قسم بخور..
وقتی حرص خوردن نسیمو بردیا رو دیدن همه با هم زدند زیره خنده بلند شد نگاهی خشک بهشون کردو گفت:
- فقط نیم ساعت... ودر طرف دیگر نسیم نشست وگفت: - در ظمن از الفاظ ممنونه هم حق استفاده ندارید سامیار همونطور که میخندید گیتارش را به سمتش سُر دادو گفت:
- بیا نوبته تو..
- مگه نوبتیه - بعله - چی بزنم - هر چی دوست داری .. پناه کمی با سیم های گیتار بازی کرد ودر اخر نواخت وهمراهش با هاش خوند:
- مگه غم نشسته رویه لبات
که میگی عاشقی سخته برات
غموبردار از چشات
لبخند بذار رولبات
اونا چیه رو گونه هات
ورشون دار بذار کنار
عزیزم عزیزم مگه نمیبینی
من اینجا دارم جون میدم برات
بشو عاشقم..
بشو عاشقم خودم میشم فدات
عاشق چشات

romangram.com | @romangram_com