#آخرین_پناه_پارت_51
- چشم..
پناه خودش را به بی خیالی زد وهمراه رادین خندید..بعد از خوردن شام به خونه بر گشتند وپناه به اتاقش رفت وخوابید...
محکم دستش را روی صفحه مبایلش کوبید ..ولی انگار قرار نبود صدای اهنگ باب اسفنجی قطع بشه(کوچولویه دندون خرگوشی..باب اسفنجی..)ناچار بلند شد وروی تختش نشست اما دوباره افتاد نه روتخت که روی زمین از بر خورد بازوش به میز کنار تخت خواست جیغ بکشه ..که جلو دهنشو گرفت سریع بلند شد... اهنگو قطع کرد ...نگاهی به بازوش که قرمز شده بود انداختو گفت:
- لعنتی..
هوا هنوز تاریک بود اما مجبور بود امروزجشنی به مناسبت شروع سال جدید داشتن ومثل همیشه گروه شش نفره انها مجریان برنامه بودند...دوباره در دلش بر خود لعنت فرستاد:
- اخه مگه مرض داری دیشب میرفتی حموم میمردی یا اصن مجبوری صبحا ورزش کنی کدوم خری اخه صبح به این زودی ورزش میکنه که تو دومین خر باشی حتما باید تو همه چیز اولین خر باشی..
انقدر خر خر کرد که خودشم خنده اش گرفت..برق اتاقو روشن کرد ونگاهی به دل ایینه انداخت چشمان ابیش در هاله ای قرمز رنگ قرار گرفته بودند موهای طلاییش که بیشتریا فکر میکردن رنگ میکنه در هم لولیده بودند...به سمت سرویش دسشویی وحمام در اتاقش رفت صورتشو شست موهاشو شونه کرد ...لباس ورزشی شو پوشیدواهسته اهسته از عمارت بیرون رفت در هوا تاریک حیاط چند نفس عمیق کشید وهمونطور راهی رو که هروز طی میکردو طی کرد وقتی به انتهای باغ رسید راه برگشتو دوید ساعت یه روبع 5بود به حموم رفت دوش گرفت...تازه داشت چشماش کم کم باز میشودهمونطور که موهاشو با حوله خشک میکرد به سمت کمد لباساش رفت ومشغول جستو جو شود..مانتوی صورتی با شلوار طوسی شالگردن صورتی طوسی وکفش ای پاشنه بلند براق صورتیش مقنعه مشکی هم برداشت کوله صوتیشم اماده کرد... وسویی طوسی صورتی...دست اخرم با سشوار موهاشو خشک کرد..از بالای سرش بست ومقنعه اش را سرش کرد کمی از موهای طلایی رنگش که کم پیش میامد بیرون برزیه را بیرون ریخت مانتو شلوارش را پوشید شالش را دور گردنش تاباند سویی شو تنش کرد وهمینطور کفش هایش را...ساعت 6 شده بود وپدرش الان بیدار میشود وسایلاشو برداشت واز اتاق خارج شد ..درست همون موقع در اتاق باز شد وپدرش از اتاق خارج شد نگاهی متعجب به پناه انداختو گفت:
- کجا صبح به این زودی؟؟؟؟؟
- امروز جشن داریم....
- ومثل همیشه باید زود بری حتما هم از 3 بیداری؟؟؟
پناه خندان گفت:
- نخیرم از 4 بیدارم سریع بیاید صبونه رو با هم بخوریما باشه..؟؟؟
- چشم بفرما سره دودیقه پایینم ...
پناه لبخند زنان پایین رفت... نیره مشغول چیدن میز بود با دیدن پناه لبخندی زد وسلامو صبح بخیر گفت:
- سلام نیره خانوم یه لیوان بزرگ قهوه برا من درست کن سر اجرا خوابم نبره یه دوتا قرص مسکنم بده سرم داره میترکه...
- تو اخر خودتو زبونم لال به کشتن میدی اینم شد کار از 4 صبح بیدار شدن... اصن میخوابی مادر؟؟؟؟؟
- بعله 4 ساعت خوابیدم دیگه ...
romangram.com | @romangram_com