#آخرین_پناه_پارت_50

***
مانتو ابی کمرنگی با شالو شلوار مشکی پوشید کفشهای مشکی پاشنه بلندشم پاش کرد..کیف مشکی برداشت مبایلشو روشن کرد ونگاهی گذرا به اس ام اسایی که براش اومده بود....(چند اس ام اس که برای فرد ناشناس بود وقبل از خاموش کردن گوشیش اومد بودهم جزوشه)
ناشناس: - چرا جواب نمیدی؟؟؟
- آنـقدر دوستت دارم که گاهی یادم میرود غروری داشتم...
- باور کن تا اخر "خـط" میرفتـم اگه سـر راهــم "نقطــه " نمیگذاشتـــی
- باز باران بی ترانه /گریه های بی بهانه /می خورد بر سقف قلبم/یادم آید روی ماهت /باورت شاید نباشد /که دلم تنگ است برایت/
- تکرار همه چیز در دنیا خسته کننده است، اما "تو" مثل نفسی.. تکرارت تضمین کننده زندگیست...♥
زیر لب گفت:
- چه اسای قشنگی هعنسیم اس داده بود:
- چه خبراااااااااااااااااااااا ااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- کجاییییی؟؟
موبایلشو سایلنت کرد ودر کیفش انداختو به طبقه پایین رفت همه منتظرش بودند ..سوار ماشین اردوان شدند وبه سمت رستوران مورد نظر رفتند...دور میز چهار نفره ای نشستند اردوان چند نوع غذا سفارش داد...قبل از اوردن غذا اردوان گفت:
- به خاطر ورود رادین به ایران برای روز پنجشنبه میخوام جشن بگیریم چطوره ؟؟؟؟؟
پناه خوشحال جیغ کشید: - عالیه!!
رادین متعجب گفت: - این کارا لازمه؟
پناه گفت:
- بله که لازمه بعدشم مخالفت بی مخالفت به عمو بگو چشم...
پناه نگاهی به پدر که داشت به اون نگاه میکرد انداخت .رادین برای جمع کردن اوضاع خندیدو گفت:

romangram.com | @romangram_com