#آخرین_پناه_پارت_45
- هر چی دوست داری بگو.. بگو ..
وخودش را روی صندلی انداخت تمام نگاه ها به سمتش کشیده شدند ...عصبی مشتی به روی میز کوبید گارسون سفارششونو که قهوه وکیک بود را اوردوبا پرسیدن
- دیگه امری ندارید
رفت..چند دیقه بعد رادین برگشت ...
- خلاص شدی نه مسخره؟؟
- میشه انقدر از کلمه مسخره استفاده نکنی خنده ام میگیره ؟؟
- وقت خنده مام میرسه اقای فوضول بعدشم تو خواب بینی که دیگه بهت نگم مسخره... مسخره پررو...
ساعت نه ونیم به زور،رادین پناه رو به خونه برد..اما پناه بدونه ذره ای توجه با سلام ارومی به اتاقش رفت وروی تختش با همون لباس ها دراز کشید...
مانتو مشکی با شالوشلوار بنفش پوشید با کفش های مخصوص کوهنوردی اش که مشکی رنگ بود... کوله کوه نوردی اش را برداشت ومنتظره رادین ماند ..در اتاقش باز شد پیراهن سفید با شلوار کتان مشکی وکفش اسپرت سفید ..کلا تیپش بر جذابیتش افزوده بود...لبخندی زدو گفت:
- بریم
- بله..
سپس همراه هم به سمت محل قرار رفتند...کل بچه ها به علاوه "سومیا"خواهر سامیارم اومده بودند ... بعد از سلام و احوال پرسیو معرفی شروع به کوهنوردی کردند پناه رو به رادین پرسید:
- ورزش هم میکردی؟؟
- باشگاه میرفتم حالام دونبال یه باشگاه خوب تو تهرانم ...
- اوکی امیدوارم پیدا کنی که میکنی...
به قله رسیده بودند در طول راه نگاه های سومیا روی رادین بود وپناه ناخواسته از این حرکتش عصبی میشد...برای همین از اول تا اخر مسیر یه لحظه هم رادین را ول نکرد...بعد از کمی توقف پناه گفت:
- بچه ها رادین میخواد به افتخار اومدنش به ایران به همون ناهار بده ؟؟؟
romangram.com | @romangram_com