#آخرین_پناه_پارت_44
- سیامکه خنگه سلام بفرما..
- سلام..
وخودشم ازجلو در کنار رفت ..وارد اتاق شدند وهمه باهم کمک کردند تا کارتون کتابارو درون ماشین سیا بگذارند ودوربینو قرار شد سامیار با خودش ببره دوتا ساک پر از لباس شد ساعت 8 بود که همه خداحافظی کردند پناه پشت ماشین نشست تا حالا پدرش سه بار بهش زنگ زده بود یه بار هم به رادین ولی پناه اصلا جواب نداده بود صدای رادین در گوشش پیچید:
- کجا ؟؟فکر کنم مسیر خونه از اینور باشه؟؟؟
- خونه نمیریم.. تو میخوای بری؟؟؟
رادین با چشمای گشوده گفت:
- پس کجا ما که کارمون تموم شده؟؟؟
- یه کلمه با من میای ؟؟؟
- اره اما کجا؟؟ - کافه زیاد طول نمیکشه قد دوساعت کافیه..
- چی؟؟
- چی نداره توقع داری برم بوسشم کنم سره من داد کشیده هان؟؟؟ کاره من با تذکر کوچیکم حل بود اما اما اون کاریو کرد که 22 سال نکرده بود...
- اما پناه این راهش نیست..
- تا راه دیگه ای ندارم از همین راه میرم...
مقابل کافه بزرگی توقف کرد وهمراه رادین وارد کافه شد دور میزه دونفره ای نشستند..پناه موبایلش را روی میز گذاشت وبه میس کالاش نگاه کرد 5 بار بابا جوووون 3 بار مامی جوووون
صحفه گوشی رو برعکس کردو گفت: - باید تا حالا فهمیده باشه که از مامانم برام عزیز تره...
سمفونی زیبایی جمله اش را قطع کرد رادین مبایلش را در اوردو گفت: - پدرته... - نا مفهموم با هاش حرف بزن اصلا بگو پناه رفت خونه نسیم - پناه
بعد دکمه لمسی مبایلش را کشید... - سلام عمو جان - ... - خوبیم ممنون - ...
- بله - ... - عه.. بلند شد وخواست بره که پناه مچه شو گرفت وتو چشاش خیره شد..با حرکتی دستشو از بین انگشتان پناه بیرون کشید وبه سمت دستشویی رفت وپناه پشت سرش گفت:
romangram.com | @romangram_com