#آخرین_پناه_پارت_3

- اره
- چرا ندادید اجاره؟؟؟
- گفتم که من اونجا رو قروق کردم
- وا؟؟
- وا نداره نمیدونی خونه مجردی چه حالی میده بریز به پاش تازه چی با پول یکی دیگه تمیز کن - ناراحت نشه که این کارو میکنید راضیه؟؟ - غلط کرده نباشه میخواست بمونه خودش اموال موروثی شو جمعو جور کنه مگه من بردم گذاشتمش لندن اصلا شاید تا اخر عمرشم نیاد ..البته بخش زیادی از درامد کارخونه به حسابش ریخته میشه هااااا!!
- وکالت نامه دارید؟ - اره!
- میگم! - خب بریم که دیرمون شد کلاس الان شروع میشه
سپس شش نفری به سمت کلاس رفتند ..پناه روی اخرین صندلی که در گوشه سمت چپ کلاس قرار داشت نشست سامیار بغلش وسیروانم بغله سامیار جلو پناه به ترتیب لعیا نسیم بردیا نشستند.. با ورود استاد وسلام کردن استاد در جایگاهش نشست نگاهی به انها کردو گفت:
- شما ها که دوباره کناره هم نشستین
سیروان بلند شدو گفت:
- استاد اذیت نکن تورو خدا بذار بشینیم دیگه
- من اذیت میکنم یا شما اقای احمدی هان؟؟
سیروان با حالت مظلومی سرش را پایین انداخت
- اقا اینا منو اغفال کردند من بچه ارومی بودم
شلیک خنده بچه ها در کلاس طنین انداخت..
- بشین اقای سیروان بشین شما ها تا کلاسو بهم نریزید دست بردار نیستید..راستی تئاتر تون خیلی عالی بود کی ازاین کلاس تئاترو دید؟
سیروان نشست..همه کلاس دستا شونو بالا بردن..استاد رو به پناه گفت: - نویسنده کی بود؟؟ پناه بلند شد وبا تعجب گفت: - مگه نگفتن - من زود بلند شدم - اهان مثل همیشه اقای سامیار مهین - خیلی عالی بود اقای مهین - ممنونم یه ساعتو نیم کلاس به سرعت با تیکه پرونی ها وخنده بچه ها گذشت. همه فارغ از درس کیف هاشونو برداشتند وبه سمت در یورش بردند..سیروان فریاد زد:
- حمله!! برخلاف گروه خودشون همه دختراوپسرا به سمت در حمله بردند اخرین افرادی که از در خارج شدند خودشان بودند..پناه به سمت ماشینش رفت واز همون جا با صدای بلند گفت:

romangram.com | @romangram_com