#آخرین_پناه_پارت_18
- مرتیکه پرو ببین چیکارش بکنم زبون سرخ سره سبز میدهد بر باد زبونه منو با نیش مار پیوند زدند حالیت میکنم
سپس با هم به کافه رفتند قهوه خودند وبا خداحافظی ازهم جدا شدند...
در خونه را گشود وبه وضعیت بهرانی خانه نگریست صدای بلند اهنگ موجب شد تا افراد خونه متوجه ورودش نشوند سه دختر سه پسر در حال خوردن میوه بودن ..از بین انها پناه دختر عمویش را تشخیص داد خونه چه گندی برداشته بود ..با نعره ای که کشید صدای اهنگ قطع شد وهمه با ترس به او نگریستند خون خونش را میخورد ایا این همون خونه ای بود که 6 سال پیش اونوبه دست عمویش سپرده بود ؟؟ این غریبه ها درون خونه اش چه میکردند پناه با ترس مقابل اش ایستاد ولی خود را حفظ کردو مثل همیشه حق به جانب گفت:چیه خونه رو گذاشتی روی سرت بعد 6 سال اومدی چی میگی هان هان ؟؟خونه خودمه اختیارشو دارم .سپس سند خونه را که به نامش بود را مقابل دیدگانش گرفت ..رادین با دیدن نام او به عنوان مالک نقش بر زمین شد پسرها کمکش کردند واورا به بیمارستان رسوندند اما دیر شده بود واو تسلیم عزرائیل شده بود... پناه خودش را هرگز به خاطر شوخیه مسخره ای که کرده بود نبخشید وطی حمله عصبی اونیز جانش را به عزرائیل سپرد وبه سراغ پسر عمویش رفت تا از او حلالیت به طلبد.."
با اتمام فیلنامه سامیار به بچه ها که در کافه به او گوش سپرده بودند نگریست :
- نمیخواید نظر بدین چرا خشک شدین؟؟؟
نسیم به حرف اومد :
- وای چه غمگین خب حالا کی نمایشو اجرا کنیم؟
- یعنی خوب بود
پناه گفت: - عالی ..خیلی قشنگ بود..
- اخیش راحت شدم فکر کردم خیلی زشته !!!!!!!!
- تو سره همه فیلنامه هات همین فکرو میکنی خوب حالا اسمش چیه؟؟
- نمیدونم شما بذارید همه مشغول فکر کردن شدند
- شوخی مسخره
- مسخره ترین شوخی
- شوخی بدون خنده
- شوخی گریه دار
romangram.com | @romangram_com