#آخرین_پناه_پارت_172
- بریم ابجی خانوم..
پناه لبخدن پهنی زدو گفت
- داییش بغلش کن پاهای بچه ام درد میگیره...
شروین با خنده راستینو بغل کردو به سمت ماشین پناه رفتن .پناه گفت:
- ماشین چی؟؟
- ماشینم دارم به نام خودم بود اما چه فایده وقتی پولش...
- خب بفروششون ..
- یه چیزی میگیا بعد برم کارتون خواب شم
- بس کن... بابا که تنهاس اون خونه به اون بزرگی ومیخواد چی کار؟ ..همین فردا کاراشونو درست کن... باشه شروین؟؟؟؟؟
شروین با غم گفت:
- شما هرچقدرم خوب نباید سوءاستفاده کنم...
- خب بذار پای جبران ...مامان من همه رو لو داده...
- چی؟؟؟
- متاسفم اما به بابا گفته که مدارک اونو تو از بین برده ... تو اون مهمونی چندتا کله گنده بوده
- اخه چرا یه همچین کاری کرد ؟؟؟؟؟؟...من میگم چی چجوری لو رفتن خاله اگه صد سالم تمام پلیسا دنبالش میبودن لو نمیرفت اخه چرا؟؟؟؟؟؟...
پناه ماشینو گوشه ای پارک کردو سرشو روی فرمون گذاشت همونجور که اشک میریخت گفت:
- بابا میگه اونا مجبور بودن باید میرفتن توی این راه بابا میگه مامان من خیلی احساساتیو مهربون بوده بابا میگه اونا عاشق هم بودن مامان یه دختر بچه شیطونو پر انرژی بوده...
صدای بغض الود شروین اومد:
romangram.com | @romangram_com