#آخرین_پناه_پارت_14

- حتما دلیل دیگه ای برای رفتن به دانشگاه داره..
با غضب بهش توپید
- دلیل من فقط خوشگذرونی هر کی هم مشکل داره اصلا مهم نیست.. ومیزو ترک کرد..به سمت ومادرش رفت:
- مامان بابا کو؟؟؟؟؟
- رفته کار خونه عموت.. - مامان بریم حداقل به کلاس 11ونیمم برسم - باشه عزیزم
با خداحافظی وتشکر از انها خانه را ترک کردند سوار بر ماشین پناه به خونه رفتند.. پناه اماده شد وبه سمت دانشکده هنر روند...مثل همیشه بچه ها برای نیم ساعت بین کلاس به کافه رفته بودن .پناه وارد کافه شد وبه سمت میز بچه ها رفت...
- سلام بر برو بچ
سامیار جوابشو نداد ولی بقیه با خنده گفتند :
- سلام خوب خوابیدی؟؟
پناه پشت میز کنار سامیار نشستو وگفت: - اب شدم از خجالت تقصیر بابام بود بیدارم نکرد دیگه..
سامیار زیر لب زمزمه کرد :
- بایدم اب شی!!
- چیزی گفتی
- نخیر...
نس یم گفت:
- حالا کجا بودی؟؟
- شما که رفتید بابام زنگ زد که بیا بریم خونه دوستم هیچ دیگه وایسادم کارای امینی تمومشه رفتم دیگه فیلم نمایشو گذاشتم دیدیم شام خوردیم سرمو گذاشته بودم رودستم که خوابم برد .. بقیه شو مامانم تعریف کرد که شروین داد زده که عمو دخترت غش کرد..بدبخت فکر کرده غش کردم دیگه بابام میبردم تو اتاق مهمانو نکه سرو صدا نبود تا 10 که مامانم بیدارم کرد خواب بودم...
لعیا پرسید:

romangram.com | @romangram_com