#آخرین_پناه_پارت_136

نم اشکو با دستش گرفت دسته ازادشو دازکردو از کشو یه پرونده ابی قدیمی در اورد ..پناه کنجکاو بلند شد و رادین پرونده رو باز کرد پناه هینی کردو با لکنت گفت:
- این... این... که .. زنعمو...
رادین پشت بهش نشست
- اره مامان منه که کشته شده...
- اخه چرا..
- بابا تونامه اش گفته بود که بزودی منم کشته میشم گفته بود که ما میخواستیم برای یه سالم شده بدون گناه زندگی کنیم میدونستیم که اگه تو اینجا باشی ممکنه بلایی سرت بیاد ..گفت انتقام کار من نیست..
برگشت مقابل پناه که چشماش پره اشک شده بود نشست دستاشو گرفت
- پناه تو با من میمونی مگه نه..
- اره ...اره..
- خوبه...دیگه نتونستم تحمل کنم برگشتم لندن تمام این سالها رو اینجا گذروندم چون پدرم خواسته بود میترسیدم برگردم ... تا اینکه آدام کلیپ تورو نشونم داد.. از اون شب کاره من شد دیدن کلیپو عکسات..تو یه شب بارونی با خودم عهد کردم بیامو تو رو هم نجات بدم....
- رادین تو درمورد چی حرف میزنی؟؟؟؟؟؟؟من گیج شدم..!!!!!

اما رادین بدونه توجه به حرفای پناه ادامه داد:
- هی میگفتم نه تو هم مثله مامانتی ...اما چهره داغون عمو میومد جلوم ..تاحالا دقت کردی که چشمات در حال که میتونه گستاخ باشه چقدر مظلومه ..اخه من چطور میتونستم نادیده ات بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟ برگشتم ایران ...با یه نقشه اول دله تورو به دست میارم تورو ارزیابی میکنم وبعد اگه همه چیز اونطور که فکر میکردم میبود مثله الان باهات ازدواج میکردمو تو رو هم میاوردم اینجا..پناه تو میدونی چرا تو شمال بهمون حمله کردن؟؟؟؟؟من به خواست بابات قضیه رو تغییر دادم..اونا تورو میخواستن اگه تو با آروین ازدواج میکردی گروه شون محکم تر میشد واین به ضرر گروه دیگه بود برا همین اون شب میخواستن تو رو ببرن.. مهبد آدمه منه اون روز من بهش خبر دادم که اومد... اون روز به نقشه فروتن همه ویلا رو ترک کردن چون تو داشتی شانسشو میگرفتی ویندا باید با آروین ازدواج میکرد برای همین با اون گروه مخالف همکاری کرد....
نگاهش به چشمای متعجب پناه افتاد...
- چه گروهی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چی میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دیر شد..
- پناه پدرتم خبر داره ......ما هیچ وقت بر نمیگردیم ایران..
وپرونده ابیو ورق زد...این اسنادو مدارک تنها یه چیزو ثابت میکرد..قاچاق اعضای بدن دست پناه روی امضا ها لغزید

romangram.com | @romangram_com