#آخرین_پناه_پارت_137
- عمو اردلان..بابا اردوان...مامان ایه....آروین
با شک به رادین نگاه کرد..
- متاسفم پناه به جز اعضای بدن مواد مخدر وحتی دخترم ..
- ساکت شو.... ساکت شو.... چه طور میتونی اینارو به من بگی....؟؟؟؟؟هان ....من ...من
نتونست ادامه بده همونجو که اشکاش از روی ناباوری روی گونه اش سر میخورد بلند شد کیفشو برداشت وبه سمت پله ها دوید رادینم پشت سرش....
- پناه صبر کن ....چیزی خوبی تو تهران انتظارت ونمیکشه ....صبر کن لعنتی....
پیش منصور که رسید داد زد:
- سوئیچ
ومنصور با تامل بهش داد..سوار شد باید برمیگشت...... نمیتونست باور کنه اصلا براچی باید باور میکرد... چون رادین گفته بود؟؟؟؟؟؟..با هرچه توان بود روند..تو خیابوناییی که تو این یه هفته باهاشون اشنا شده بود....
رادین کنار منصور ایستاد ...پناه داشت دور میشد داد زد:
- لعنتی....
وپشت یکی دیگه از ماشینا نشست...
با چشمای اشکبار روند باور نمیکرد یه عمر داره پولیو خرج میکنه که از فروختن اعضای مردم بیچیاره به بیگانه هاست دلش میخواست جیغ بکشه دلش میخواست اردوان پیشش بود بغلش میکردو میگفت رادین زر زده ..بابا اردوانِ تو هیچ وقت این کارا رو نمیکنه ......اما مگه میشه کسی به چشماش اعتماد نداشته باشه ...تو پار کینگ فرودگاه ایستاد...هنوز چند دیقه تا پرواز مونده بود با سرعت به سمت گیت پرواز رفت..رادینم با فاصله دونبالش کرد...
کنار پنجره هواپیما جا گرفت رادینم کنارش ...هواپیما حرکت کرد به سوی آسمان ایران.. نالید:
- چرا این کارو با من میکنی ؟؟؟؟؟؟رادین... بگو ...بگودروغ گفتی..
- این چیزی که سال ها از خدا خواستم ....اینکه بابا بیاد تو خوابمو بگه دروغه اما نیومدو شواهد بیشترو بیشتر شد .. پناه بابات میدونه که قرار لندن بمونیم ...برگردیم باشه؟؟؟؟؟.. پناه امروز تمام کارخونه و شرکتا خونه و ماشین به نام یه نفر دیگه میشه حتما فهمیدن که مافهمیدیم بیا برگردیم
- بس کن رادین من باید بابامو ببینم..
رادین پوفی کردو سرشو به صندلی تکیه داد..
romangram.com | @romangram_com