#آخرین_پناه_پارت_103

پناه نگاهش را به اطراف چرخوند چند قدم جلو تر چند زنو مرد با ترتیب خاصی ایستاده بودند...با ناله گفت:
- رااااااااااااااااااادین
با لبخند یکی از دستاشو ول کردو دیگریو محکم تر فشورد وبه سمت اون افراد راه افتاد... همشون خم شدن وخوش امد گفتن..یه خانوم نسبتا فربه جلو اومد. رادین گفت:
- ایشون همسرمن پناه ...وهیچ محدودیتی درمورد ایشون وجود نداره هرچیزی بگه باید بدون فوت وقت انجام بدین متوجه شدین...؟؟
وهمه جواب دادند .... رادین پسر جوانیو که با ساک کنار بقیه ایستاده بود تا حرفای رادین تموم بشه رو نشون داد. لبخندی زدو وروبه پناه ادامه داد:
- منصور راننده شخصیم البته شخصیمون...
وبا حرکت دست اشاره کرده که میتونه ساکو به طبقه بالا ببره.. زن فربه رو نشونه گرفت:
- طاهره خانوم که احترام خاصی نسبت بهشون دارم ونظارت به کارا دست ایشونه همسرشون اکبر باغبون ..دخترشون یاسی ندیمه شخصیم..
پناه نگاهی به یاسی انداخت که غرور خاصی تو چشماش برق میزد هرچند از این موضوع که ندیمه شخصی رادین بوده عصبی شد اما سعی کرد اروم باشه و رادینو درک کنه...
رادین از اینکه پناه عکس العملی نشون نداده بود تعجب کرد اما میدونست که پناه عاقل تر از ایناست...دو دختر دیگه رو هم به همراه یه مرد دیگه معرفی کرد:
- شیرینو صبا تو اشپز خونه کار میکن... امیر کار های لازم ...
پناه لبخند کم رنگی زد وسعی کرد بهترین برخوردو داشته باشه
- همون طور که رادین جان گفت پناه هستم امیدوارم هفته خوبیو کنار هم داشته باشیم...
رادین لبخندی زدو دستشو دور کمر پناه حلقه کرد...
- بریم بالا کمی استراحت کن...
وبا هم به سمت پله های مار پیچی که در وست سالن قرار داشت رفتند
یهو پناه جیغ کشید:
- من تورو میکشم رااااااااااااااااااااادین

romangram.com | @romangram_com