#آخرین_پناه_پارت_104
با جیغش یه متر پرید بالا پشت مبلی که در اون نزدیکی بود پناه گرفت
- جانم... اخه چرا؟؟؟؟
- تو چش من نگاه میکنی میگی اون دختره ندیمه شخصیمه....
- واااااااااااااا من کی تو چشات نگاه کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- رادیـــــــــــن
رادین ریز ریز خندید...
پناه بسمتش رفتو شروع کرد با مشت بزنه تو سینه اش..
رادین همون طور که میخندید دستاشو دور پناه حلقه کرد..
چند دیقه بعد پناه خسته شد ...
- اخه این چیزا ارزش داره به خاطرش خودتو ناراحت میکنی؟؟ پناه خودشو از اغوشش کشید بیرون کشید نگاهشو متعجب کردو گفت:
- فکر کن یه در صد من خودمو ناراحت کرده باشم...
وبه سمت یکی از درا راه افتاده
- په عمه من بود که داشت اشکش در میومد...
لبخندشو خورد... صوتشو جدی کرد برگشت رو به رادین:
- مگه ما عمه داشتیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لبخندیم چاشنیش کردو به راهش ادامه داد..در اولو باز کردیه اتاق نسبتا بزرگ دور تا دورش قفسه بود پر کتاب که میز بزرگ وسطش بود به یه صندلی ..پس اتاق کار بوده برگشت که خورد به یه چیز سفت...سرشو بالا اورد..تو دوتا چشم ابی غرق شد هیچ وقت فکر شو نمیکرد روزی دوتا چشم اب انقدر براش مهم شه ...نا خدا گاه دستاش دور کمر رادین حلقه کردو سرشو تو سینه اش فرو برد حس لبای رادین روی موهاش حس شیرینی بود دوست داشت ساعت ها همونجور به ایسته...
- نمیخوای بقیه جاها هم ببینی ؟؟؟؟؟؟؟
ازش دل کند وبه سمت در بعدی رفتن...با باز شدن درباهجوم تعداد زیادی بادکنک روبه رو شد...
romangram.com | @romangram_com