#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_9
ـ برو آمادش کن بهش بگو دست از مسخره بازیش برداره
رفتم داخل اتاق هنوز داشت گریه می کرد کنارش نشستم گفتم:
ـ ساغر جان عزیزم گریه نکن.شاید ازش خوشت آمد.
اشکاشو پاک کرد..
ـ نه من چهارسال پیش به محمد قول دادم .دوست ندارم اونو با هیچ کس عوض کنم.
صدای زنگ در بلند شد.
زن عمو ـ:بچه هاآمدن زود باشید آیدا زودباش برو آشپز خونه
زودی رفتم ..آشپز خونه اپن بود از کنار پردهای عمودی می شد همه چیزو دید.
اول مرد مسنی 50/.60 ساله وارد شد .بعدآقای جوانی با کت وشلوار مشکی شیک .وارد شد.قدش بلندوچها شونه بود چون پشتش به من صورتشو نمی دیدم.دسته گل بزرگی داد دست زن عمو ورفت روی مبل تک نفره نشست.حالا می تونستم ببینمش چشمای درشت آبی خماروکشیده ابروهای کشیده وکمانی بینی متناسب باصورتش لبای گوشتی وکوچیک.ووووییی خدا چی درست کردی..ساغرو آروم صدا کردم .
ـ ساغر بیا ببین چه تیکه اییه....
هیچ توجه ی به حرف من نکرد سرشو گذاشت رومیز
ـ بره به جهنم مردتیکیه لعنتی
romangram.com | @romangram_com