#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_10
صدای آقای مسن بلند شد .
ـ عروس خانومو صدا نمی کنید.
عمو :بله همین الان
زن عمو که با دمش گردو مشکوند گفت :
حالا صداش می کنم.
با عجله آمد آشپز خونه به ساغر گفت:
ـ دختر شانست گفته:بیا ببین چه پسریه زود چایی بیار
ساغرسرشو به جنگ گرفت
ـ نمیام
زن عمو روسرش خیز برداشت وباصدای آرامی گفت :
ـ خفه شو می خوای به بختت پشته پا بزنی بزن ولی فکر بابات باش که اخراجش می کنند.
باکلی کلنجار چاییو برد منم از کنار پرده نگاه کردم.
romangram.com | @romangram_com