#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_8

نگاه مظلومشو بهم دوخت باگریه گفت:
ـ ولی من محمدو می خوام.
تا نزدیکیای صبح گریه کرد منم کنارش موندم.
امروز به دستور زن عمو مدرسه نرفتم وشروع به نظافت وگرد گیری کردم.زن عموم هنوز نه به داره نه به باره شروع به فخر فروشی کردو مدام غرمی زد.خلاصه کارها تمام شد تمام تنم درد می کرد .عمو زودتر از همیشه به خونه برگشت.نامادری سندرلامنو کشیدم کنارو گفت :
ـ دختره ی چش سفید نبینم بیای جلوی مهموناو خودتو نشون بدی تو آشپزخونه بمون
روبه ساغرگفت:
ـ بسه دیگه اینقدرآبغوره نگیر برو آماده شو الان می رسند.
ساغربا گریه گفت:
ـ باشه ولی یادتون باشه من زن این آقا نمی شم.
ـ :تو غلط می کنی.
ـ حالا می بینی این کارو می کنم یا نه.
دوید طرف اتا قش زن عمو با اخم به من گفت:

romangram.com | @romangram_com