#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_7

زن عمو :دختر کمی صبر کن ببینم بابات چی میگه.
عمو ادامه داد.
ـ نه بابا جان خیلی جونه 28سالش وضع مالیش عالیه باورتون میشه بارنگ لباسش ماشینشو ست می کنه .شرکت مال باباشه که ایتالیا زندگی می کنه.
زن عمو:وای خدایا شکرت...از کجا فهمید ما دختر داریم.
عمو:چون سر کارگرم وکیل شرکت صدام زدازم خواست یه دختر خوب وکم سنو سال براش پیداکنم.نمدونم چی شدگفتم:دخترم هست.این شدکه فرداشب میان .
ساغر که همین امروز فهمید محمد قراره بیا دخواستگاریش زد زیر گریه وگفت:
ـ نــــــه ...نه من ازدواج نمی کنم.میدونید چقدر فاصله سنیمون زیاده؟
زن عمو طبق معمول با جیغ جیغ گفت:
ـ خفه شو تو خوابم نمی دیدیم که چنین خواستگاری برات بیاد حالا ناز می کنی.؟
همه ی این حرفارو از تو اتاق شنیدم .بی چاره ساغر....با گریه وارد شد.
ـ نه من نمی خوام با این پسره ازدواج کنم.محمد چی می شه ؟عشقم چی می شه؟خودشو تو بغلم جا کرد .آرام نوازشش کردم...
ـ گریه نکن به خدا توکل کن اینجور که عمو گفت:همه چی داره

romangram.com | @romangram_com