#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_74



به طرف پله هارفت منم پایین لباسمو جمع کردم دنبالش رفتم ...از پله های مار پیچ بالا رفتیم...واووو...اینجارو چه قشنگه سالن بالاکوچکتربود .نگاهی به من انداخت دوباره شروع به توضیح دادن کرد..
ـ اینجا چهار اتاق داره دوتاش مال مامان ایناست زمانی که میان ایران اونجا می مون هراتاق سرویس بهداشتی وحمام داره البته یه سرویسم تو راهرو هست.
باز گریم گرفت.نمی دونم چرا اینقدر جلوش اشکم در مشکمه ؟
ـحالا یواش یواش باهمه جا آشنا میشی
قیافه ی جدی به خودش گرفت.
ـ ای بابا ااا...اشکات خشک نشد؟بهتر بری استراحت کنی .دیگه گریه نباشه..
بااین حرفش مردم ...وای خدا حالا چکار کنم.؟وقتی حرف میزد .به صورتم نگاه می کرد.وای الانه خودمو خیس کنم..تواین گیری ویر چه گشنم شد.با صدای قور قور شکمم آیدین خیره نگام کرد خجالت زده دستمو گذاشتم روشکمم.
ـ ببخشید....
با صدای بلند زدزیرخنده ...دستامو گرفت ..وای قلبم ....از پله ها پایین رفت ومنو کشوند خدایا چرا امشب تموم نمی شه؟
ـ بیا باید چیزی بخوری ...معلومه کسی که چندوعده غذانخورده باشه شکمش به قورقورمی افته

romangram.com | @romangram_com