#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_73
آیدین سرشوبرعقب غش غش خندید ...لامصب ...چه قشنگ می خنده...
ـ نترس کاریت نداره بزارباهات آشنا بشه..
تاسگ وگذاشت زمین پارس کنان آمد طرفم ازترسم دوید پشت آیدین دور آیدین می چرخیدم انوم دنبالم میکرد ...آیدین انگارسرگرمی پیدا کرد می خندید باالتماس وجیغ جیغ گفتم
ـ توروخدا بگو بره ...
باخنده برفین وصداکرد..
ـ برفین بسه دیگه برو بخواب...
برفین سرجاش ایستاد کمی به من نگاه کردازمن دورشد...دورشدن برفین ونگاه می کردم که دستی روشونم نشست...ناخواسته باصدای خفیفی..گفتم :
ـ وییییی..
آیدین بود .
ـ چیییه ...می خوام کتمو بردارم به جای اینکه اینجا وایسی بیاخونه رونشونت بدم.
کتشوبرداشت منم دنبالش راه افتادم...دستاشو به دوطرف باز کرد..
ـ اینجا پزیرایه ...اونجام آشپزخانه ..این دواتاقکه می بینی اتاق مهمانه ...اونجام که حمام وسرویس بهداشتی..
romangram.com | @romangram_com