#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_71
بسه دیگه دختره ی احمق داری شورشودر میاری...می خوای هنوز عروس نشده طلاقت بده؟
باشنیدن این حرف سرجام خشکم زد ...طلاق که از وضع الانم بدتره
ـ نه نمی خوام..
ـ پس برو سرزندگیت..اون شوهرته باید درکنارش احساس آرامش کنی نه بترسی امشبم می گزره ازفردا برات عادی میشه..
این وگفت ورفت سوار ماشینشون شد.عمو بوقی زدو سریع حرکت کرد ..
من موندم سرمای شدیدتنم وآیدین ......
به وضوح میلرزیدم .آیدین جلوآمد کتشودرآوردانداخت روشونم...گوشه ی دامنموجمع کرد..
ـ سوارشویخ کردی ...با ترس سوار شدم...درو بست ماشینودورزدسوار شد به محض اینکه ماشین وروشن کرد بخاریو زد وحرکت کرد.
باد گرم صورت وبدنمونوازش کرد .اشکام آروم از روی گونم راه افتاد.سرموبه شیشه تکیه دادم وبه بیرون خیره شدم..نیم ساعتی گذشت...به محله ای رسیدیم با خونه های ویلایی بزرگ .جلوی یه خونه ی بزرگ ویلایی ایستاد درو بایه چیزی مثل کنترل باز کرد ...تو فیلمادیده بودم...در باز شدوارد.حیاط خیلی بزرگ شدیم...باغچه های بزرگ دوطرف مسیر ما بودنکه برف روی شاخه ی درختا وگلهارو پوشونده بود.چراغهای توپی بارنگهای مختلف نمای زیباییرو درست کرده بود از حیاط وارد پارکینگ بزرگی شدیم واااااای خدا چه ماشینایی .....تمام مدت آیدین ساکت بود.ماشین کنار ماشینایدیگه پارک شد..ازماشین پیاده شد آمد در وبرام باز کرد...بالحن مهربانی گفت:
ـ بسه دیگه کور شدی....ازبس گریه کردی.
زیربازومو گرفت ...از ترس خودمو جمع کردم...لبام میلرزید به چشمای خیسم خیره شد...
ـ نترس کاریت ندارم بیا پایین ...
romangram.com | @romangram_com