#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_69
باگریه گفتم:
ـ زن عمو من می ترسم من وتنها نزارید..
زن عمو اشکامو پاک کرد ..
ـ بسه دیگه گریه نکن از چیزیم نترس اونم بنده خدا آدمه...بروسرزندگیت..
عموکمی خودشو به من نزدیک کرد.باصدای آرام گفت:
ـ دخترم آقای اشتیاق مرد خوب وباوقاریه تازمانی که به حرفش گوش بدی ...وای به روزی که روحرفش حرف بزنی کسی جلودارش نیست حواست باشه هرچی می گه گوش کنی...اگه به حرفش گوش کنی دنیا برات گلستان می شه..حالا اشکاتو پاک کن باید بری منتظرته
آیدین که با فاصله از ما کنار محسن ایستاده بود گفت:
ـ آقای کریمی هواسرد سرمامی خوره لباس مناسب تنش نیست
ـ بله بله آقا چشم...
روبه من کرد.
ـ دخترم برو شوهرت منتظرت..
محسن وآقای امینی هم خداحافظی کردن ورفتن ...خانواده عمو هم به طرف ماشینشان رفتن..آیدین در ماشینوباز کردتاسوارشم.نگاهی به خانواده ی عمو کردم ونگاهی به آیدین کردم
romangram.com | @romangram_com