#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_68
ـ اگه خودم بزرگ بودم می گرفتمش آخه خیلی مهربونه...
آیدین خم شدوبوسیدش.
ـ حالاکه من گرفتمش .قول میدم مواظبش باشم
از محضر زدیم بیرون برای صرف شام رفتیم یه رستوران خیلی شیک که معلوم بود باهماهنگی آیدین کس دیگه ای اونجا نبود.بادوربینی که دست محسن بود چندتاعکس با آیدین.وچندتادست جمعی انداختیم...
شام صرف شد.ولی من میل نداشتم ...بعداز شام از رستوران بیرون زدیم قلبم داشت از تودهنم می زد بیرون..
لحظه ی خداحافظ باتنها اقوامم رسید.ساغرومحکم بغل کردم هردو زدیم زیرگریه .بعدعلی وبغل کردم وبوسیدم .عمو هم گریش گرفت.بغلم گردوتندتند منوبوسید
ـ عمو:دخترم ببخش اگه توخونه ی عموت بهت سخت گذشت...خوشبخت بشی...
روبه آیدین گفت :
ـ آقا ...یادگاربرادرمو به شمامی سپارم ..آیدادختر حساسیه...از تنهایی می ترسه شبا تنهاش نذارید...
آیدین بدون حرف چندبار سرشوتکان داد..
زن عمو هم بغلم کرد از ته دل همو بوسیدیم .آرام توگوشم گفت.
ـ آیداجان منو ببخش اگه ناراحتت کردم...می دونی که من زودعصبی می شم...
romangram.com | @romangram_com