#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_67

برای بار سوم سرکار خانوم آیداکریمی آیا وکیلم ...
زیر کلاه شنلم آرام هق هق می کردم باصدای لرزان جواب دادم ..
با اجازه باباو مامانم...وعمو بله ...
ـ گریه امانمو برید ...آیدین سرشو کنار گوشم آورد
ـ آیدا ...بسه دیگه گریه نکن ...بزار حلقتو بندازم دستت.
انگارازسنگ بود.حتی حرفی نزدکه آرام کنه بدن حرف دستای لرزانمو بردم جلو ...دستای سرمو وتو دستای بزرگ مردونش گرفت ...چقدر دستاش داغه ...حلقه رو تو انگشتم کرد ...حالا نوبت من بود اینقدر دستام می لرزید که به سختی حلقه رو دستش کردم.
عمو زنجیر ظریفی بهم هدیه داد محسن یه نیم ست خیلی قشنگ داددستم .که آیدین ومن ازش تشکر کردیم ...
زن عمو ساغرو علی کوچلو هم تبریک گفتن ...علی خیلی مردانه با آیدین دست داد وصدای کودکانه اش رو کلفت کرد وگفت :
ـ یادت باشه اگه آبجی من واذیت کنی با من طرفی
ازاین حرف علی دلم قنج شد ....قربونش برم ...داداش گلم
آیدین لبخند گشادی زد چشماشو به علامت اطاعت بست.
ـ ای به چشم داداش غیرتی ..علی ادامه داد.

romangram.com | @romangram_com