#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_62
زن عمو با چشمای گشاد شده گفت:
ـ بدودختر نا سلامتی امشب عروسی بایدبری عروس حموم ویه حمام حسابی کنی فهمیدی؟
با شنیدن این حرف دوباره تنم لرزید .
نه دیگه آیدای بی چاره راه فراری نیست ...دو دستی محکم زدم توسرخودم ..واااای خدا من با اون غول بیابونی ... به ناچار رفتم حمام...عمو هم مرخصی بود .
میلی به صبحانه نداشتم همراه ساغرو زن عمو راهی آرایشگاه شدیم ..تودلم آشوب بود .
خانوم آرایشگر کمی براندازم کرد.وشروع به کار کرد .چون قرار بود مدرسه برم زیاد تو ابروهام دست نبرد .مشغول آرایش شدوگفت :
خودت که زیبایی لنز که لازم نداری مژهاتم که بلنده باکمی آرایش خوشکل ترین عروس شهر میشی..فقط موهات خیلی بلنده باید کمی کوتاهش کنم تا راحت شینیون بشه
نگاه تندی بهش انداختم .
ـ نه به موهام دست نزنید دوست ندارو کوتاه بشه همینجوری یه کاریش بکن..
تو ذوقش خورد با ناراحتی گفت:
باشه مثل اینکه چاره ای ندارم .
تمام مدت توفکر دوروز گذشته بودم که چطور طی دوروز زنگیم تغییرکرد بعداز این چی میشه خدایا من بی کسم خودت پناه بی کسی هام باش وقتی به آیدین فکر می کنم مرد مغروری رو میبینم که با هم ی غرورش تمام چیزهایی که به عنوان یه عروس لازم داشتم برام تهیه کرد .حتی متوجه نگاه من به اون لباس خواب شد واونو به خریدا اضافه کرد .گیج بودم .فقط خدا می دونست چه حال زاری دارم...
romangram.com | @romangram_com