#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_59

زن عمو: آیدا....به تو نگفت چی هست ؟
نه ...فقط ...فقط گفت :فردا باشما برم آرایشگاه ...
عمو انگار چیزی یادش آمده باشه گفت:
آها ...نزدیک بود یادم بره آقا گفت:فردا آیدارو ببرید آرایشگاه بایدتاقبل ازساعت شش آماده باشید .
زن عمو نگاهی به من انداخت :
ـ باشه فردا می برمش.
زنگ در به صدا در آمد .عمو برای باز کردن در رفت چند دقیقه بعد برگشت.جعبه ی بزرگی دستش بود زن عمو سریع بلند شدوجعبه رو گرفت...نشت زمین با عجاه باز کرد همه منتظر بودیم که جعبه باز شه ...
ـ وای آیدا بیا ببین ...
شوکه به لباس عروسی که دست زن عمو بود .خیره شدم ...با دیدن لباس عروس دلم لرزید حسی جز ترس ونگرانی نداشتم .
زن عمو جلو آمد با ذوق لباسوبه طرفم گرفت.
ـ بیاآیدابرو بپوش...
سرمو پاین انداختم دستامو تو هم گره کردم

romangram.com | @romangram_com