#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_54

ساغراز من جداشد با ذوق گفت :
ـ نگاه چه هلویی شده ...وای آیدا خیلی ناز شدی ..
دوباره بغلم کرد همو بوسیدیم ..
ـ ممنون ...عزیزم ایشا...یه روز برای خودت ...
توگوشش گفتم :
ـ با محمد...
لپاش گل انداخت.آرام گفت:
ـ خدا از دهنت بشنوه ..
زن عمو اخمی کرد ..
ـ چتونه ...در گوشی حرف می زنید؟ آیدا بیا ببینم طلا چی خریدی؟
دست به کمر شد..
ـ درد بگیری دختر چرا دودی دنبال پسره نه به اون روز گریه می کردی نه به حالا ولت کنن می پری بغلش ...

romangram.com | @romangram_com