#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_52
یه چیزی رودم سنگینی می کرد ...چطوری بهش بگم بغض راه گلومو گرفت .چونه ام لرزید ـ آیدا چیز دیگی می خوای بگی ؟
دونه های برف واز صورتم پاک کردم ...آب دهنمو قورت دادم
ـ من... راستش ...
بااینکه نمی خواستم جلوش ضعیف باشم ولی اشک از رو گونم افتاد .
آهی کشید ...
ـ آیدا هوا سرد بیا تو ماشین بعد حرفت و بزن ...
سری تکان دادم و رفتم سوار شدم انگاربعضی وقتا بلده مهربون بشه ....دستشو گذاشت رو فرمان بطرفم چرخید .لباشو برد دهن با صدای آرام گفت : حالا حرفت وبزن گوش می دم ...
دستامو تو هم گره کردم .
ـ راستش...من جهیزه ندارم ...یعنی فکر نمی کنم زن عمو چیزی بهم بده .
به چشمهام وصورت غمگینم خیره شد.
ـ ببین دختر خوب .خونه ی من تکمیله .چیزیم لازم نداریم .پس خودتو آزار نده .دیگه گریه نکن .دستش وآورد بالا ...از ترس خودمو جمع کردم دستامو گرفتم جلوی صورتم...
ـ چیــــــــــه ...فکر کردی می خوام بزنمت ؟می خواستم اشکتوپاک کنم...
romangram.com | @romangram_com