#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_50
لبخندی زدوگفت :
ـ باشه چند کیسه رومن می آرم چند تارم توبیار
لبخند دندان نمایی زدم
ـوااااای ممنون
خواهش می کنم .
زن عمو که آدین حسابی بهش توپیده بود ...مثل ماست به ما نگاه می کرد .نمی دونم این بشر تو این برف دست از فضولی برنمی داره چرا ؟
با کمک آیدین خریدامو بردیم داخل .آیدین نگاه تحدید آمیزی به زن عمو کردوگفت :
ـ یادتون نره چی بهتون گفتم...مفهوم بود.
زن عمو سرش وپایین انداخت.
ـ بله آقا فهمیدم .
آیدین نگاه کوتاهی به من انداخت .
ـ خداحافظ تافردا...
romangram.com | @romangram_com