#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_49
وا چه لحنش آرام شد .غذارو در سکوت خوردیم .بعد برای خریدطلا رفتیم .حلقه ست رینگ انتخاب کردم یه سرویس قشنگ وگرون خریدیم .با آینه وشمعدان خریدامون کامل شد.وبه خونه برگشتیم .
از ماشین پیاده شدم وزنگ در خونه ی عمو زدم در سریع باز شد فکر کنم پشت در بود.آمد بیرون .بازو مو با فشار گرفت .از درد چشمامو بستم .
ـ دختری پرو چرا...
با دیدن چهره ی برافروخته ی آیدین حرفشو قطع کرد .آیدین با اخم گفت:
ـ چرا چی.. ادامشو بگو...بار آخرت باشه با آیدااینجوری حرف می زنی..
اززن عمو دورشد رفت در صندقو باز کرد .
ـ آیدا بیا وسایلتو ببر
رفتم کنارش ...ادامه داد.
ـ هرچی لازم داری بردار بقه اشو می برم خونه چون دو روز دیگه اینجایی ...با شنیدن این حرف دلم لرزید .
گفتم :چیزی لازم ندارم .
باخودم گفتم بهتر ببرمشون تا هم ساغر ببینه هم زن عمو وبچزونم ...آرام گفتم :
ـ می شه ببرمشون به ساغر نشون بدم .؟
romangram.com | @romangram_com