#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_48

هردو سکوت کردیم .چرا حرفی برای گفتن نداریم .می دونم اونم به خاطرخانوادش داره ازدواج می کنه .پس معلومه نمی تونه بامن کنار بیاد.ولی من برام فرقی نمیکنه خونه ی عمو که مثل یه کلفتم خونه آیدینم نمی دونم ...ولی هرچی باشه آیدین شوهرم می شه از الان داره ازم حمایت می کنه.هرچندکه مدام با هم دعوا می کنیم .ولی وقتی پیششم احساس امنیت می کنم .
ـ آیداپیاده شو ....
چشمامو باز کردم آیدین پیاده شده بود درو براو باز کرد بهت زده نگاش کردم .پیاده شدم .لبخندی زد .
ـ خواب بودی ؟
ـ نه چشمامو بسته بودم .
ـ باشه بیابریم نهار بخوریم .
همراهش وارد رستوران بزرگی شدم پشت میز دونفره ای نشستیم .گارسون منو داددست آیدین ...
ـ خوب خانوم چی میل داری ؟
نگاهی بهش انداختم ..
ـ نمی دونم هرچی شما بخورید منم می خورم ..
لباشو برد به دهن وسرشو تکان داد.
ـ با کمال میل ..

romangram.com | @romangram_com