#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_47
ـ میشه منو ببرید خونه...
نگاه کوتاهی به من کرد دوباره به جاده چشم دوخت...گفت:
ـ چرا هنوز خیلی کار داریم ...
صاف سرجام نشستم شالمو روسر درست کردمو ...
ـ آخه ...می ترسم اگه دیر برسیم زن عمو دعوام کنه ..
اخمش غلیظ تر شد.
ـ غلط کرده .تاحالا هر کاری کرده گذشت ولی از این به بعد دست رود بلند کنه حسابشو می رسم .
با شنیدن این حرف قند تودلم آب شد..لبخند گشادی رولبم نشست.که از دید آیدین پنهان نموند
چه عجب لبخندتم دیدیم .خوشحال شدی می خوام حساب زن عموتو برسم .
ـ راستش آره ...از بس این سالهاآزارم داده که دل خوشی ازش ندارم .
ـ که اینطور ...
romangram.com | @romangram_com