#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_45

.ـ مگه من آمدم دنبالت ...که حالا میگی گیر کردی من که داشتم زندگیمو میکردم..حالام دیر نشده ولم کن برم ...
آیدین از جاش بلند شد.با خشم دستشو برد بالا...
از ترس دستمو گرفتم جلوی صورتم ...ولی ضربه ای بهم وارد نشد.آروم دستامو برداشتم .دستشو مشت کردو آورد پایین.

وای دوباره سرم گیج میره ....آییی سرم...چشمامو چند بار باز بسته کردم سرم بین دستام گرفتم ...وای دارم می افتم...محسن متوجه حالم شد .
ـ آیدین داره از حال می ره بگیرش ..
آیدین با همون اخم نگام کرد .ولی سریع دستاشو دور کمرم حلقه کرد .محسن صندلیی جلو کشید ..به کمک آیدین نشستم ...صداش آروم شد.
ـ آیدا ...چت شد دوباره.؟
بی اختیار سرمو گذاشتم تو سینش ...بوی عطرش آرامشو بهم هدیه کرد چقدر داغه کاش می شد همین حالا بمیرم...
محسن آمد جلوی پام زانو زد .خودمو بیشتر تو سینه ی آیدین چسبوندم .هنوز دستاش دور بدنم و گرفته بود.محسن باصدای مهربان گفت:
ـ .نترس کارید ندارم ..
نگاهی به من انداخت و به آیدین گفت:

romangram.com | @romangram_com