#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_43
هیچی درستت می کنم .بیابرو چند دست لباس زیر بگیر ...لباس خوابم یادت نره ...
ـ وااا.دیگه چی یه وقت زیادیت نشه...
نزدیکم شدو باخشم بازومو گرفت.با صدای که از لای دندوناش بیرون می آمد گفت:
ـ خیلی پررویی داری حوصلمو سر می بری ...هرچی می گم فقط بگو چشم ...عادت ندارم کسی حاضرجوابیموبکنه...
بازومو داشت خورد می کرد ...گریم گرفت .دست آزادموگذاشتم رودستش با صورت منغبض شده گفتم:
ـ آیییی ...خورد شد دردم گرفت...
به چشمام خیره شدو گفت:
ـ این تازه اولشه...حالابرو کاری که گفتم بکن ..
بازومو ول کرد کمی ماساژش دادم لبامو به هم فشار دادم رفتم چند دست لباس زیر ست برداشتم ...چند تا لباس خواب که نمی پوشیدیش بهتر بود والا...آقارفت کنار دوستش نشست.
بعد از انتخاب باقدمهای آرام رفتم کنارش...درد بازوم هنوز خوب نشده بود ..نمی دونم چرا هرکه به من بدبخت می رسه ترش می کنه اینم از بخت بدمه .شایدم از یتیمیمه.صورتم داغ شده بود ...با اخم گفت:
ـ چی شد ...گرفتی ...؟
سرمو چند بار به طرف پایین تکان دادم.
romangram.com | @romangram_com