#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_42

یه کفش اسپرت ،یه نیم پوت ویه کفش پاشنه هفت سانت یه کوله ی بزرگ ...
به قسمت لباس زیر رسیدیم حتی نیم نگاهی هم نکرد راه همو کج کردم .که اونطرف نرم صدام کرد .
ـ آیدا ...بیا اینجا ...
از حرس پفی کردم ....واااای خداااا... کی لباس زیر خواست .سرمو چرخوندم
ـ هااااا؟؟..
ابرواش اول پرید هوا ..بعد به اخم تبدیل شد.
ـ ها چیه؟ بگو بله ...
محسن از پشت زدروشونش..با خنده گفت:
ـ خدابه دادت برسه ...من میرم صندوق توام بیا ...بزار خانوم راحت باشه
به آیدین نگاه کردم
ـ منظورش چی بود..؟
آیدین سری تکان دادو گفت:

romangram.com | @romangram_com