#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_38
ـ لازم نیست شما بیاید خودمون انتخاب می کنیم .
فروشنده که بهش برخورپشت چشمی نازک کرد از ما دور شد ..
محسن لبخندی تحویلم داد..وگفت:
ـ اینجا مطلق به آیدینه پس غریبی نکنید وراحت باشید.
ـ ممنون
سری تکان دادم و بین راهروهای پراز لباس قدم برداشتم آیدینم با فاصله یک قدم پشت سرم می آمد ..سالهاست که برای خرید جایی نرفتم همیشه کهنه ی ساغرو می پوشیدم.سرمو چرخوندم عقب.آیدین سرشو تکان داد یعنی چی می خوام آرام گفتم :
ـ نمی دونم چی بخرم
ـ خوب معلومه باید از سر تا پات نو بشه عروسی ها در ضمن نمی خوام کوچک ترین چیزی از خونه ی عموت بیاری پس همه چیز بخر حتی لباس زیر
با این حرفش عرق شرم تو پشتم نشست.
چه پرو خجالتم نمی کشه مردم از خجالت.سرمو پاین انداختم وگفتم :
ـ آخه پولش زیاد میشه
پوز خندی زد ..
romangram.com | @romangram_com