#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_37
دختره با تحقیر نگاهشو به من دوخت .با ناز گفت :
ـ برای ایشون لباس میخواید ..
از لحن حرف زدنش خوشم نیامد دلم نمی خواست کسی تحقیرم کنه...از مغازه زدم بیرون قبل از اینکه اشکام بریزه دستمو به چشمم کشیدم ..چقدر این روزا دل نازک شدم ..آیدین خودشو ب من رسون
ـ آیدا صبر کن ببینم کجااااا؟
نگاه غمگینمو بهش دوختم
ـ مگه من گدام که آوردی برام لباس بخری ؟ اصلا مگه من از شما خواستم ؟دیدی دختره یه جوری نگام کرد که انگارمرض واگیردار دارم ...
دستی به موهای خرمایی رنگش کشید نفسش وبا فوت بیرون داد .با اخم گفت:
ـ کی گفته:تو گدایی مگه تو عروس نیستی ؟ خوب آمدیم خرید عروسی دیگه .اگه با اون خانوم مشکل داری بهش می گم که بره ..حالا بیا بریم تا آبروم پیش دوستم نرفته ..
محسن بهترین دوست منه عادت نداره کسی وتحقیر کنه.زودباش بیا دیگه نبینم قهر کنی ودر بری ..یاروحرف من حرف بزنی ..فهمیدی..؟
دوباره ازش ترسیدم بغضمو قورت دادم و دنبالش رفتم داخل مغازه.
آیدین روبه فروشنده کردوکفت :
romangram.com | @romangram_com