#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_31
آیدا ...چته؟حالت خوب نیست ...
بایه دست پیشونیمو گرفتم.
ـ خو...خوبم ...نه
به حالت گریه گفتم :
ـ نه ...سرم گیج میره ...
سرشو چند بار تکان داد .
ـ باشه بیاتو ماشین فشارت افتاده باید یه چیزی بخوری
دستشو دور شونه ها م حلقه کرد .بدن یخم با حرارت تنش گرم شد .بوی عطرش مستم کرد .به کمکش سوار شدم .سرمو به پشتی صندلی تکیه داد .
ـ کمی استراحت کن زود برمی گردم ...
از کنار شیشه به زوجهای جوانی که باخنده از آزمایشگاه بیرون می آمدن نگاه کردم باچه حسرتی به ماشین آیدین خیره میشن ..ولی من چی بااینکه تو چنین ماشینی نشستم
هیچ دل خوشی ندارم هیچ حسی ندارم ...چرا یه حسی دارم اونم ترسه این مرد اینقد جدی واخمو که جرات نمی کنم نگاش کنم..چشمای بستمو باشنیدن صدای در باز کردم .آیدین سوار شد از تو کیسه پرازخوراکی آبمیوه وکیکی در آورد باز کرد گرفت طرفم
romangram.com | @romangram_com