#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_3

تارسیدم خونه قبل از تعویض لباسهام شروع ب نظافت خونه کردم
ـ وای دیر شد باید شام آماده کنم.الانه زن عمو برسه هنوز شام آماده نکردم.سریع مشغول آشپزی شدم.وای شتور بابارش تواین خونه گم می شه..مشغول جمع آوری خونه شدم با یه دوش آب گرم خستگیم دررفت.بلاخره آمدن ...ساغر دخترعموم دختری زیباو مهربان بود.تقریبابهم شبیه بودیم کم قدش از من کوتاه تر بود وپیش دانشگاهی می خوند.
علی هم پسر بچه ی شیطون وبازی گوش بود ودبستان می رفت. رفتم دم در
سلام
زن عمو زیرلب جواب داد ساغر وعلی باخنده ساغر دستمو گرفت وتو گوشم گفت:
ـ زود بیا اتاق کارت دارم
دنبالش رفتم تو اتاق مشترکمون با دیدن من با خوشحالی دستاشو به هم کوبید وگفت:
ـ بگو امروز کی ودیدم؟
هیجانش به من منتقل شد.گفتم:
زود بگو کیو دیدی؟
محمد پسر همسایمون درسش تموم شده وبرگشته...حالا دیگه مهندسه.
با چشمای گشاد شده گفتم:

romangram.com | @romangram_com