#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_29
ـ اینقد مردمو دید نزن زشته...
سرمو انداختم پاین .....ای بمیری آیدا باز ضایع کردی.....تاوقتی که صدامون کردن سرم پایین بود ..با شنیدن اسمم مردم وای من از آمپول می ترسم.....آیدین چند قدم جلو رفت ولی من سر جام میخ کوب شده بودم...برگشت طرفم...آرام گفت :
ـ چرا نمیای ؟
ـ من....من...از آمپول می ترسم....
صاف توچشام نگاه کرد ...با لبای بسته لبخندزد دستامو گرفت .وای چه دست داغی داره دستای ظریفم تودستای مردونش گم شد...باهم رفتیم اتاق نمونه گیری که دوتا صندلی توش بود که زوجها باهم داخل می شدن...آیدین خیلی ریلکس پالتوشو درآورد دستشو زد بالا ونشست .نمونشو گرفتن .خانومی که خون می گرفت گفت :
ـ آیدا کریمی شمائید ؟
باترس جواب دادم
ـ بله...
ـ پس بشین عزیزم.
مثل ماست ایستاده بودم ...آیدین با اشاره چشم خواست که بشینم ...محاله نمی شینم
وقتی دید حرکتی نمی کنم از جاش بلند شدروبه خانومه گفت:
ـ ببخشید ترسیده اجازه بدید حالا آماده میشه
romangram.com | @romangram_com