#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_23
باصدیی که به زور از گلوم بیرون می آمد گفتم:
ـ خواهش میکنم..
سینی بردم جلوی آقای داماد...باابرو های در هم گره شد ه بدون اینکه به من نگاه کنه گفت:
ـ ممنون میل ندار ..ا
ای به درک مرد تیکه عوضی..اینارو تودلم گفتم ها..
بعد از تعارف به عمو زن عمو ..با اشاره ی زن عمو کنارش نشستم دستامو تو هم گره کردم تا از لرزش دستم کم کنم..به گل قالی چشم دوختم ...آقای امینی به حرف آمد..
ـ آقای کریمی برادر زادتون چقد ر به باباش شبیه...حتی مثل باباش قد بلنده خدا رحمتش کنه
عمو :خدا رفتگان شماروهم بیامورزه..درسته ...آیدا شبیه اون خدا بیامرزه.....
آقای امینی سر جاش جابجا شد ..
ـ خوب بریم سر اصل مطلب..
وای چرا می لرزم گوشام چرا نمی شنوم چرا گلوم می سوزه؟نفهمیدم چی شد ..که صدای دست زدن زن عمو منو به دنیای جدیدم آورد..
romangram.com | @romangram_com