#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_21

باشنیدن این حرف بدنم بی حس شد ....یعنی آیدا بیجاره شدی رسماجوان مرگ شدیو رفت..
زن عمو که فهمید تهدیدها واقعیه سکوت کرد.
عمو منتظر به من نگاه کرد
ـ دخترم شغل و آینده ی ما به جواب توبستگی داره جوابت چیه؟تورو خدا مثل ساغر نکن ساغر به مافکرنکرداگه اینبارم حرفشون زمین بخوره به خاک سیاه میشینم. بیاو جواب پدریی که در حقت کردم بده.پسره اینقد وضعش خوبه که نگو خوش تیپ با شخصیته مسافرتهای خارج از کشور خلاصه همه چی تمومه..
از اول حرفاش شروع به گریه کردم
ـ آخه عمو من 17سالمه می دونید چقدر تفاوت سنی داریم؟درسم چی میشه؟
هنوز حرفم تمام نشده بود زن عمو از جاش بلند شد دست به کمر ایستاد .
ـ خفه شو دختره ی پرو کم برات زحمت کشیدیم ؟کم لقمه ی دهن بچه هامو کردم تو حلقت حالا می خوای نون مونو ببری؟
فقط گریه کردم تودلم گفتم چه زحمتی ؟چه لقمه ای همش رنج پدرمو خوردم خودمم مثل کلفت برات کار کردم..بدون حرف از جام بلند شدم به اتاق پناه بردم.
ساغر که پشت در اتاق گوش واستاده بود کنار دیوار ایستادوباناراحتی به اشک ریختن من نگاه میکرد .رفتم یه گوشه نشستم زانوهامو بقل کردم به حال بی کسی خودم گریه کردم....صدای زن عمو شنیدم ....
ـ خوب حالا کی میان ؟
ـ فرداشب .آقای امینی گفته :تواین هفته آزمایش وخریدو انجام میدن وپنجشنبه عقد میکنند .بعد از عقدم که آیدارو باخودش می ببره ....

romangram.com | @romangram_com