#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_20

بادستش کنارشو نشون داد.
ـ بیا دخترم بشین اینجا..
آب دهنمو به زور قورت دادم رفتم کنارش نشستم ...بعد از کمی سکوت گفت:
ـ دخترم راستش امروز آقای امینی گفتن:دوباره می خوان بیان خواستگاری.....
هنوز حرف عمو تمام نشده بودکه زن عمو با خوشحالی گفت:
ـخدارو شکر می دونستم به این راحتی دست از دختر من نمی کشن
عمو:نه زن صبر کن حرفم تمام بشه....این دفعه برای آیدا قراره بیان
زن عمو با چشای گشاد شدوبا جیغ گفت :
ـ چــــی....اونا این ورپریدرو از کجادیدن
من که شوکه شده بود ..آخه چطور ممکنه بااون وضع تو خیابون بااون لباسای کهنه و رنگ پریده بااون دواعی که باهاش کردم.چطور ممکنه ...نکنه راستی راستی می خواد ادبم کنه
نـــــــه نمی خوام اون خیلی از من بزرگتره ....بدوبیراهای زن عموو نمی شنیدم فکرم بد جور درگیر بود ..باصدای عمو که سر زن عمو داد زد به خودو آمدم
ـ ساکت شوزن بزارحرفمو بزنم ....آقای امینی گفته اگه این دفعه جواب رد بشنوه اخراجم میکنه...چه غلطی کردم گفتم دختر دارم ...

romangram.com | @romangram_com