#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_14

عمو ناراحت زیر چشمی ساغرودید میزد.آهی کشیدوگفت:
ـ آقای امینی همون آقای پیری که دیشب با آقای رئیس آمده بودوکیل ومشاور خانوادگی
اوناست وقتی میرفت گفت :چراحواست به دختر سربه هوات نبود
سری تکون داد .
ـخدا به دادمون برسه ...
از سر میز بلند شدورفت سر کار من وساغر به هم نگاه کردیم سر تکان دادیم .بعد از آماده کردن علی همه از خوانه بیرون زدیم .اول علیو رسوندیم بعد مدتی از ساغر جدا شدم مدرسمون یکی نبود .بر خلاف خونه بیرون خونه خیلی شیطون بودم بعضی روزام تاعصرمدرسه بودم .بیشتر معلمها از دستم می نالیدن .
چند روز از ماجرای خواستگاری گذشت....خوشبختانه عمو اخراج نشد .آقای امینی گفته بود جریان خواستگاری منطفی شد .این وسط زن عمو جلزوولز می کرد مدام غرمی زد.
از مدرسه خارج شدیم طبق معمول با شوخی وبازی گوشی راه افتادیم.
سارا:باز این مزاحما پیداشون شد.
با شیطنت گفتم :عاشق سینه چاکته ...
سارا :ای مرض ...کی از این خوشش می یاد....
ابروهامو در هم کردم .

romangram.com | @romangram_com