#آیدا_و_مرد_مغرور_پارت_13

ص11
ـ نه آقا ایشون دختر برادر خدابیامرزمه که چند سال پیش تو تصادف عمرشونو دادن به شما.
آهان یادمه خدا بیامرز مرد شریفی بود.از بهتری کارگرای شرکت بودن .
یه لحظه دلم پرکشید پیش باباو مامانم ...اشک راه خودشو پیدا کرد.نفهمیدم چی شد .صدای خدا حافظیشون بلند شد.بعداز رفتنشون رفتم بیرون لبخند ی که رو لب ساغر بود خبر از پیروزیش میداد..زن عمو آمد محکم زد توسر ساغر
ـ خاک توسرت دختره ی بی لیاقت میمردی درست پزیرایی میکردی گند زدی رفت.با کاری که کردی فکر نمی کنم دیگه برگرده..
ساغر که قند تو دلش آ ب می شد گفت:
ـمامان باور کن از عمد نبود .
عمو آهی کشیدوسرشو تکان داد .
ـ بیچاره شدم حتما فردا اخراجم میکنن.آخه چی بهت بگم دختر
از جاش بلند شدو رفت تواتاقش..عمو در هر شرایطی صبور بود.زن عمو از جاش بلند شد با چشم غره ای به ساغر رفت اتاقش در محکم به هم کوبید .
اونشب ساغرراحت خوابید.مشخص بود که دیگه بر نمی گردن
صبح بعد از خواند نماز صبحانرو آماده کردم ساغرو علی وبیدار کردم.عموهم بیدار شد... زن عمو هیچ وقت صبحانه آماده نمی کرد .از وقتی پامو تو این خونه گذاشتم همه ی کارها به گردن من بود بعضی وقتها ساغر کمک میکرد.

romangram.com | @romangram_com